♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
مرا میشناسی ؟
من همان دختری هستم که خودش را بغل میکند
همانی که وقتی کسی میگوید خیلی خلی با لبخند میگوید به خل بودنم افتخار میکنم
من همان دختر بچه ای هستم که گیاه و دار و درخت رو از آدما بیشتر دوست داره و اگه برگ یا میوه ی اون ها رو بچینه ازشون عذر خواهی میکنه
همانی که توی خیابان به همه لبخند میزنه نه لبخندی از سر غرور ، لبخندی که ذره ای شادشون کنه
کسی که خودش را دیوانه ترین آدم دنیا میدونه اما عاشق خودشه
مرا دیده ای ؟
همانی که یه بخش خوب تو همه ی آدم ها میبینه
همان که وقتی فیلم میبینه با شخصیت هاش حرف میزنه و انگشتش رو روی چشم های شخصیت های منفی میزاره و میگه کور شی
همانی که
بزرگ ترین آرزو هایش پرواز و داشتن یه خونه ی شکلاتیه
همانی که برعکس اکثر مو فرفری ها عاشق پیچ و تاب موهاشه و از عینکی بودن راضیه راضیه
همان که میتونه همیشه مشکی بپوشه و آهنگ های غمگین گوش بده و تو خودش باشع اما لباساش همیشه روشنه و با آهنگ هاش میخونه و قر میده
کسی که اگر روزی دیوانه بازی در نیاره میمیره
راستش من هم نه خودم را میشناسم و نه خودم را دیده ام فقط میدانم
دیوانه بودنم را با تمام وجود دوست دارم
^^^^^*^^^^^
چند وقت پیش رفتم کلاس نویسندگی ثبت نام کردم که یاد بگیرم بنویسمت
از چند جلسه ی اول هیچی نفهمیدم تا رسیدیم به مبحثِ
“شخصیت پردازی”
نوشتن شناسنامه شخصیت رو خوب یاد گرفته بودم
خودکار رو میگرفتم تو دستم، مینوشتم چشمات رنگ دریان و موهات تو نور فرقی با خود آفتاب ندارن
مینوشتم وقتی عصبانی میشی رگ گردنت ورم میکنه و وقتی میخندی میشه تو منحنیِ کنار لبت غرق شد
اینارو مینوشتم و قهرمان و ضد قهرمان و بدمن هم حالیم نبود
واسه من ایده تو بودی، قهرمان تو بودی، بدمن تو بودی، زندگی تو بودی...دیدم این استادِ هی بهم گیر میده میگه درست بنویس، بیخیال نویسندگی شدم رفتم کلاس طراحی ثبت نام کردم
جلسه اول عکستو گذاشتم رو به روم
لباتو کشیدم گفتم: بگو دوستم داری، بگو بگو بگو
مثل اون موقع هایی که باهام لج میکردی و به حرفم گوش نمیدادی هرکاری کردم نگفتی
منم هرچی بوم نقاشی و قلمو تو کلاس بود زدم شکوندم و دیگه نرفتم اونجا
رفتم کلاس خیاطی ثبت نام کردم. یه پیرهن چهارخونه دوختم. پهنش کردم کف زمین
یکم از عطرت که جا گذاشته بودی رو زدم بهش، بعد خوابیدم روش آستیناشو پیچیدم دورِ گردنم
هی مربیه گفت درس امروزمون " آستین لبه پاکتیه " باید آستیناشو پاکتی کنی
بهش اهمیت ندادم. خل بود
هرچی بهش میگفتم تو آستین لبه پاکتی دوست نداری گوش نمیداد
از کلاس بیرونم کرد منم رفتم اسممو نوشتم کلاس موسیقی
روز اول هرچی دستمو کشیدم رو سیم های گیتار صدایِ خنده هاتو نداد
به استاد بداخلاقه گفتم یه صدای ضبط شده ازت دارم توش میخندی، اگه بدم گوش کنه میتونه بهم بگه با چه نتی میشه صدای خنده هاتو خوب از آب درآورد؟
سرم داد زد گفت به جایِ این مسخره بازی ها تمرینتو انجام بده
حالیش نبود من "دو ر می فا" دوست ندارم صدای خنده هات رو دوست دارم
منم سیم گیتارشو پاره کردم از آموزشگاهش زدم بیرون. رفتم مطب خانم دکتر مهربونه
بهش گفتم ببین خانم دکتر، قربون شکل ماهت بشم نه این کلاس هایی که معرفی کردی به کارم اومد
نه این قرص جدیدایی که دادی آرومم کرد
میتونی آدرسِ خونه جدیدشو واسم گیر بیاری؟
به خدا کاریش ندارم، فقط میخوام بیاد به این استاد موسیقی بداخلاقه بفهمونه که حق نداره اونجوری سر من داد بزنه
بعد اون بره خونه شون پیش دلبر جدیدش منم میرم خونمون همه قرص آبی هامو یه جا میخورم، آروم میخوابم
^^^^^*^^^^^
عطیه احمدی